همیشه باید کسی باشد تا یک آهنگ را فقط به یاد تو گوش کند ؛ و چراغ قرمزها و ترافیک های شلوغترین خیابان شهر را به خاطر تو که سرت را به پشتی صندلی تکیه داده ای و یا از پسر بچه های هشت ساله آدامس های رنگی می خری و می خندی دوست داشته باشد ...


همیشه باید کسی باشد کسی که بداند هنوز هم مثل بچگی با کشیدن انگشت هایت روی آینه ی بخار گرفته ی حمام و دیدن تصویر خودت ذوق می کنی. کسی که اسم آخرین کتابی که خواندنش را تمام کرده ای را بلد باشد و توی جیب هایش برای دست های تو جا باز کند ...

 باید کسی باشد  که رو به رویش با خیال راحت ، ته مانده ی آب هویجت را با نی سر بکشی.
کفش های پاشنه دارت را کنار بگذاری و او به قد کوتاه و روی انگشت پا ایستادن هایت عشق بورزد ...

همیشه باید کسی باشد
کسی که همیشه هست
حتی وقت هایی که قهرید
 به جای صبح بخیر ، کلید هایش را از روی میز بر میدارد و می گوید : من رفتم!