آدم ها ذرّه ذرّه محو میشوند .
آرام ...
بی صدا ...
و تدریجی !
همان آدم هایی که
هر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند
بی هیچ انتظار جوابی ،فقط برایِ آنکه بگویند هنوز هستند.
برای آنکه بگویند هنوز هستی و هنوز برای آنها مهم ترینی .
همان آدم هایی که
روزِ تولد تو یادشان نمیرود.
همان هایی که فراموش میکنند که تو هر روز خدا آنها را فراموش کرده ای.
همان هایی که برایت بهترین آرزوها را دارند
و میدانند در آرزوهای بزرگِ تو کوچکترین جایی ندارند ...
همان آدم هایی که
همین گوشه کنارها هستند
برای وقتی که دل تو پر درد میشود و چشمان تو پر اشک
که ناگهان از هیچ کجا پیدایشان میشود ،
در آغوشت میگیرند ومیگذراند غمِ دنیا را رویِ شانه هایشان خالی کنی.
همان هایی که لحظه ای پس از آرامشت ،
در هیچ کجای دنیای تو گم میشوند
و تو هرگز نمیبینی ،سینه ی سنگین از غمِ دنیا را با خود به کجا میبرند .
چرا این آدم های مهم زندگی ات را نمی بینی؟
روزی بالاخره می فهمی که چقدر برای همه چیز دیر شده است .